قاعده بازي

ماهك طاهري
taheri_m@Rayvarz.com

قاعده بازي


ماهك طاهري

خيلي اتفاقي براي بار دوم هم او را مي بيند. در خانه را كه باز مي كند زن روبرويش به وارسي همان يك گلدان پيچك دو رنگ آنقدر خودش را مشغول كرده تا يكي بيايد و در راباز كند. نه، او حتم داشته كه آن يكي همان است كه بايد در را باز كند.

همه ماجرا ، راستش به عيد هم نمي كشد. همان روزهاي آخر اسفند قال قضيه كنده مي شود. خودش معتقد بود: ‌عيد جفت شيش آوردن آدمي است كه دارد مات مي شود. اگر ماهي پشتك بزند و آب در آينه برقصد كه همه اش حرف است ؛‎‎‌ ‎‎‎حتما سكه از سكه مي افتد آنهم در ظرف بلوري كه لابد تراشه هاي آن چناني دارد .اين حرف و حديث ها همه حرف همان آدمي است كه دارد مارس مي شود .ديگران همه ميدانند امروز چه عيد باشد ، چه نباشد ، در تقويم پس و پيشش ديروز و فردا بوده است؛ آنها حساب دخل و خرج عيدي هايشان را مي كنند.

خانه اش در يك مجتمع مسكوني قرار دارد .آپارتمانهاي يك شكل با روپوش كرم قهوه اي كه تا افق صف بسته اند با آسانسورهايي كه شايد سر بر آن آستان كه كس تا كنون نساييده است ، هم بسايند .تنها حسن اين آپارتمانها در دو واحدي بودنشان است . مي گفت: اينطوري زياد شلوغ نمي شود . شايد بشود گفت يك حسن موقتي هم دارند: درست در مقابل در ورودي هر خانه راهرو كوچكي است كه سرويس دستشويي توالت آنجا قرار دارد . مي گفت: ميداني اين اعصاب لعنتي روي همه جا اثر مي گذارد . حساب توالت رفتن هاي پيش از ديدار را از دست داده بود.

سماور را كه از پريز مي كشد مي آيد دم در كه به توالت برود؛ انگار كه يادش برود يا اتفاقي باشد مستقيما به سمت در ورودي ميرود. دستگيره در را مي چرخاند و هنوز از در كاملا بيرون نرفته ؛ يادش بيايد چكار دارد ؛ او سرش را بلند مي كند:

پيراهن نازكي با گلهاي ريز صورتي بر تن دارد .مدل ترك، انگار همان جا نشسته باشند و بر تنش دوخته باشند. وقتي سرش را بلند مي كند؛ لبه هاي اشارب مشكي اش را با دست به پيش سينه اش مي آورد .لختي بازوهاش گلهاي تو خالي اشارب را صورتي مي كرده است . سلام كه رد و بدل ميشود؛ تازه يادش مي آيد كه بايد براي چيز خاصي دم در آمده باشد ؛ چون هميشه همين طوري بوده است. حافظه ياريش نمي دهد اما زبانش به عادت مي گويد : گويا كسي در ما را زد؟ ‌زن ، پنج انگشت را ميان موهاي طلاييش ميبرد و فرقي از كنار باز مي كند ؛ همانگونه كه ايستاده است؛ چشم هايش جند لحظه به او خيره مي ماند وحرف هزار و يكم را با دومين نگاه ميزند يعني كه من نديده ام ولي اگر شما فكر ميكنيد ؟! و نگاهي كه ديگر سخن ازشماره گذشته است. او به خانه بر مي گردد و زن هم حتما، به وارسي خاك گلدان مشغول مي شود .

پاگرد پله هاي طبقه پنجم نبايد جاي خاصي باشد؛ مگر كه اتفاق بيافتد: ظهر روز يكشنبه بعد زن را در پاگرد پله هاي طبقه پنجم ميبيند : باراني يشمي رنگ بلندي به تن دارد و اشارب مشكي اش را اين بار حايل موهاي طلاييش كرده است و اين بار از پنجره به بيرون نگاه مي كند. او كه تازه از سر كار بر گشته؛ آنفدر سريع پله ها را بالا مي ايد كه وقتي به پاگرد مي رسد درست ، مثل هميشه كه اگر آشنايي ببيند سلامي مي كند و مي گذرد؛ به سلامي قناعت مي كند. در واقع زماني متوجه مي شود اين زن است كه در پاگرد ايستاده ؛ كه خودش پاگرد را دور زده و پله هاي بعدي را چند تايي بالا رفته است . بر مي گرددوبقدر جند ثانيه اي به زن خيره مي شود .زن هم چنان از پنجره به بيرون نگاه مي كند ؛‌ بي آنكه به پشت سر نگاهي انداخته باشد.

به خانه مي رود. نمي داند چرا حرفي نزده؟ حتي نمي داند اگر مي خواست حرفي بزند چه بايد مي گفت؟ اصلا، مگر، اتفاق خاصي افتاده بود كه حرفي بر اي گفتن باشد ؟ نميداند كه او هنوز توي پاگرد ايستاده ؟ حتي نميداند كه او داشته چه چيز را نگاه مي كرده، آنقدر خيره ، آنقدر مبهوت ؟!

مي شود دوباره چايي دم كرد و به توالت رفت وباز به توالت رفت و خيلي اتفاقي، اصلا يكهويي، در را باز كرد و ندانست كه چه پيش مي آيد؟ چرا نصف چايي توي نعلبكي ريخته است؟ چرا دمپايي هاي توالت روي هم ايستاده اند؟ اين خوب است؟ بد است؟ ‌اصلامعني اش چيست؟‌ كاشكي ،مادرش اينجا بود. او معني همه اينها را خوب مي داند .دست كم، آنقدر حرف مي زند كه صداي شير بازمانده دستشويي آدم را كر نكند!

شايد در توالت باز است! نه؛ اينها همه اش بهانه است. او مي خواهد دم در برود. اما دلش مي خواهد؛ يكهويي برود؛ اتفاقي بشود!

بلند مي شود. دم در مي رود. پله ها را سريع پايين مي آيد تا به پاگرد پله هاي طبقه پنجم برسد. او رفته است. به پشت پنجره مي آيد؛‌ دنبال رد نگاه او مي گردد. نمي داند كه زن در خيابان چه چيز را نگاه مي كرده است؟
باران تندي مي بارد؛‌ انقدر كه خيابان خلوت شده است. يادش نمي آيد باران از كي شرو ع شده است؟‌

اتوبوسي كه به خيابان وارد مي شود؛‌ آنقدر دور مي شود كه وقني در ايستگاهي مي ايستد تا مسافري سوار شود؛ به شبحي مي ماند كه در باد و باران محو شده باشد.

مي گفت: او رفته است و ديگر بر نمي گردد. قاعده اش هم، هميشه، همين طوري بوده است.


 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30093< 5


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي